بررسی فیلم چشمه یا Fountain
داستان فیلم چشمه بیش از آنکه یک داستان عاشقانه باشد روایتی عرفانی دارد که محصول ۲۰۰۶ میلادی در آمریکا، سه داستان موازی درباره خاستگاه، زندگی و فرجام انسان است .
|
بازیگرانی که در این فیلم به نقش آفرینی پرداخته اند به خوبی توانسته اند که مخاطب را وارد داستان کنند ,البته مخاطب با اینکه تلاش بر برقراری ارتباط با داستان دارد اما خود را در فضایی گنگ و مبهم می یابد و افکارش در طول فیلم در حال تکاپو و وصل نمودن سرنخ هایی است که فیلم به وی می دهد.
داستان بدین صورت است که تامی کریو پزشکی سخت کوش است که سعی دارد تا داروی بیماری همسرش را پیدا کند ,وی در کنار همکارانش بر روی میمونی که دارای تومور می باشد آزمایشاتی انجام داده اما به نتایج امیدبخشی نرسیدند. او عاشق همسرش می باشد و هر کاری می کند تا همسرش را از چنین بیماری ای خلاص کند.
سه داستان متفاوت اما موازی با هم :
فیلم ساخته دارن آرنوفسکی ,بازیگران ؛ هیو جکمن در نقش تامی و ریچل وایز در نقش ایزی به زیبایی درخشیده اند. داستان فیلم به سه صورت مطرح شده است در واقع فیلم دارای سه داستان جداگانه ای می باشد که در نقطه ی نهایی به یکدیگر متصل می شوند.
داستان اول :
داستان اصلی روایت واقعی دکتر کریو است که در پیدا کردن چاره ایست برای بیماری همسرش , همسر وی نیز , ایزی نویسنده است و حال مسیر زندگی اش به گونه ایست که در حال دست و پنجه نرم کردن با تومور مغزی اش می باشد و روز به روز به پایان زندگی اش نزدیک تر می شود ,وی در حین نوشتن آخرین کتابش با عنوان “چشمه” می باشد و این کتاب را به تامی می دهد تا وی تمامش کند.
داستان دوم :
داستان دوم در مورد داستانی است که ایزی در کتابش از آن سخن به میان آورده , درباره قوم مایاها (حدودا 500 سال پیش) مربوط به رانده شدن اسپانیا از آمریکای شمالی به قسمت های آمریکای مرکزی و جنوبی است که توسط یک داروغه رقم می خورد, او عضو فرقه اپوس دئی که از فرقه های متعدد مسیحیت می باشد.
در داستان دوم نیز کارگردان سعی کرده تا با قرار دادن بازیگران اصلی به عنوان شخصیت های داستان “چشمه” ارتباط بیش تری با بیننده برقرار کند , فیلم به اندازه کافی سر در گم می باشد , اگر از بازیگران دیگری در داستان های موازی فیلم استفاده می کردند ,مخاطب گیج تر می گشت.
در کل داستان دوم در مورد “درخت زندگی” می باشد, درختی که برخی از فرقه ها معتقدند شیره درخت زندگی خاصیت فرازمینی دارد و نوشیدن از شیره این درخت به انسان عمر جاودانه می بخشد, توماس فرمانده سپاه اسپانیا (با بازی هیو جکمن) به دستور ملکه ایزابل (ریچل ویز) باید به دنبال این درخت می رفت.
داستان سوم :
داستان سوم ؛ نه در کره ای دیگر و نه در آینده اتفاق افتاده ,برخی ها به اشتباه بر این باورند که داستان سوم در زمانی متفاوت اتفاق افتاده است , در بیانی صحیح باید چنین گفت که داستان سوم ؛ همان ذهن درگیر تامی است که در حبابی گیر افتاده و درختی که با آن سر می کند همان ایزی همسرش می باشد ,در حقیقت او تنها چیزی که در ذهنش اهمیت دارد همسرش و راهی برای درمان او است.
زمانی که تامی با آن حالت عجیب (چهره رنگ پریده ,موهای تراشیده) ایزی را در حباب می بیند ,سریعا به خودش می آید و خود را در همین دنیا می بیند, یا مثلا ؛ هنگامی که ایزی می میرد ,درختی که در حباب است نیز از بین می رود و تامی فریاد کنان می گوید ؛ “نمیر ,نمیر ,خواهش می کنم نمیر !” که نشان از تقلای تامی برای نجات ایزی را دارد. (روایت عاشقانه فیلم که بسیار ظریف کار شده است.)
منظور از چشمه چیست :
در فیلم ایزی در ابتدای کتابش کلمه “چشمه” را نوشته که منظور همان “درخت زندگی” می باشد و در هر سه داستان به چشم می خورد ,در داستان اول استفاده از این درخت برای تولید داروی شفابخش, در داستان دوم تلاش برای رسیدن به درخت زندگی و جاودانگی , در داستان سوم و ذهن تامی ,این درخت نمادی از ایزی و تلاشی ست برای بقای آن و جاودانه کردنش می باشد.
یکی از مفاهیمی که در جریان های دینی و شبه دینی مختلف جایگاه ویژه دارد، مفهوم درخت است. اسحاق لوریا توضیح مید هد که حلقه واسط درخت زندگی در آسمان هفتم و تولد نوزاد زمین درختان هستند. ارواح به تدریج از آسمان بر درختان نزول می کنند .
در این فیلم نقطه اتکا داستان درختی کهنسال است که منشأ خلقت انسان به شمار می آید.
پیام نهایی فیلم ؛
در کل حرف اصلی داستان “همین درخت زندگی” است که در پایان فیلم می بینیم که توماس فرمانده سپاه اسپانیا به دستور ملکه خود را به این درخت می رساند و از شیره آن می خورد. توماس وقتی به شکوه و عظمت این درخت می رسد, طمع می کند و از شیره آن با حرص می خورد و شاید همین مساله باعث می شود تا او به درخت زندگی دیگری تبدیل شود و به این ترتیب جاودانه شود.
تامی دکتری که در تلاش برای کشف دارویی است برای تومور همسرش از همین درخت استفاده می کند و اتفاقا به دارو هم دست می یابد اما وقتی که دیگر دیر شده و بنابراین نمی تواند ایزی را درمان کند و او می میرد. اینجاست که تامی در مراسم تدفین ایزی می گوید ؛”مرگ هم یک بیماری است ,مرگ هم درمانی دارد.” چیزی که ذهن مخاطب را به جاودانه بودن مشغول می کند.
در داستان سوم ؛ تامی می فهمد که مرگ حق است و راه درمانی نیز ندارد و این چنین از حباب ذهنش خارج می شود و همسرش ایزی را در نماد “درختی” در آن حباب به ستاره شیبالبا می برد . ستاره شیبالبا مکانی برای مردگان است و مردگان در آن جا دوباره زنده می شوند ,تامی قصد دارد ایزی را به آنجا ببرد تا دوباره زنده شود.
به بیانی متفاوت ؛ تامی امیدوار است بتواند با رسانیدن درخت به سحابی که در سخنان همسرش از آن تعبیر به بهشت و محل آرامش ارواح انسان ها شده است، معشوق زندگی اش را به سکون و آرامش برساند.
نظر بدهید